دخترك گل فروش شيشه تمام ماشين ها رو زده بود.... اما هيچي گيرش
نيامده بود ، الا نگاه هاي تحقير آميز.... نگاش به اونور خيابون افتاد
خانمي كه انور خيابون ايستاده بود رو ديد راننده ها هي ميگفتن : خانم چند؟؟
دخترك توي دلش گفت: اخه اون خانم گل هم نميفروشه!!!
از اون روز همش منتظر اينه كه بزرگ بشه
نظرات شما عزیزان:
.: Weblog Themes By Pichak :.